خیلی از ماها قبل از ب بسم الله نویسندگی و حتی نوشتن یه مقاله یا یه کتاب، دنبال جواب به این سوال هستیم که چهطوری میتونم “ نویسنده معروف ” و تاثیرگذاری بشم؟
نویسنده معروف شدن تو دنیای جدید با دنیای قدیم نویسندگی و نویسندهها خیلی متفاوته، اما بیشتر ما ناخواسته ازهمون روشهای قدیمی و اشتباه، ” نویسنده معروف شدن ” رو پیش میبریم.
نقش DATA داده ها برای نویسنده معروف شدن!
داده ها، بهترین و مهمترین چیزی هستن که به ما کمک میکنن که بفهمیم چه چیزهایی از نویسندگی ما درسته، چه چیزهایی نادرسته. یا شاید هم یه زمانهایی به ما نشون بده که اصلا ما به درد نویسندگی میخوریم یا نه! و اصلا یه روزی ممکنه ما یه نویسنده معروف بشیم یا نه؟!
یه کمی برید عقبتر، از لحاظ زمانی میگم، برید به دهه 40-50 یا حتی 60، اون زمانهایی که هر نویسندهای برای اینکه بازخورد بگیره و ببینیه اصلا آدمها چه واکنش یا چه حسی نسبت به کارش و چیزی که نوشته دارن، دیگه ته تهاش اگر خیلی زرنگ و اجتماعی بود، وقتی میرفت کافهای، رستورانی، دورهمی دوستانه ای چیزی، یه نسخه از کتاباش رو هم ببره و از آدم ها بخواد که بخونن و بهش بازخورد بدن. یا اگر ستوننویس یا روزنامهنگار هم بودید، باید صبر میکردید که روزنامه منتشر بشه و شما ببینید واکنش عامه مردم چیه. ( البته که اون موقع ها که شبکه اجتماعی نبود، کلا حتی خیلی سخت بود که ببینیم واکنش مردم چیه! و عملا تنها کاری که میشد کرد این بود که مثلا ببینیم تلفن نشریه یا روزنامه چه قدر زنگ میخوره برای فحش دادن یا تعریف کردن ) همینطوری گشت و گشت تا لوپ یا چرخه بازخوردگرفتن نویسندهها از سالهها و ماهها و روزها حالا رسیده به دقیقه و ثانیه.
نویسندهها 2 دستهان از نظر استفاده از داده ها:
یا نویسندههایی هستن که از داده ها و بازخوردها برای آگاهی و بهبود نوشتهها و محتواشون استفاده میکنن و ممکنه بشن یه نویسنده معروف یا اونهایی که نمیکنن و شکست میخورن.
روش جادویی استادم برای انتشار کتاب
نیکلاس کول Nicholas Cole میگه: زمانی که خیلی جوونتر بودم فکر میکردم منم باید مثل نویسندههای قدیمی سالها غرق بشم تو نوشتن و نوشتن و نوشتن و بعد هم کارم رو بفرستم برای انتشاراتیها و منتظر بمونم ببینیم چی میگن و آیا من رو به عنوان یه نویسنده قبول میکنن یا نه و کتابم رو چاپ میکنن یا نه. اما وقتی که از کالج تو رشته نویسندگی فارغ التحصیل شدم واقعا خیلی برام سخت بود که بپذیرم این روش قدیمی همچنان تنها روشی هست که ما نویسنده ها داریم برای اینکه بازخورد بگیریم و هنوز هم این روش میتونه کارا باشه.
یادمه تو ترم آخر دوره نویسندگیام، استادمون سر کلاس به ما گفت که |آماده بشید که میخوام روشی که شما میتونید برای انتشار کتاب تون ازش استفاده کنید رو بهتون معرفی کنم. همهمون از جمله من دفتر و خودکارمون رو درآوردیم و آماده بودیم که استاد، روش جادویی برای انتشار کتاب رو به ما نشون بده.
اون گفت : «اولین کاری که باید بکنید اینه که چندین نسخه از کتاب تون رو پرینت بگیرید». با دقت یادداشتاش کردیم. بعد برید تحقیق کنید اون انتشاراتهایی رو پیدا کنید که دقیقا کتابهایی با موضوع و حوزه کتاب شما چاپ میکنن واسم اونها رو یه جایی ثبت کنید. با دقت بیشتر یادداشت کردیم. در آخر برای هر انتشارات یه پاکت بردارید و یه نسخه از کتابتون رو توش بذارید و به آدرس اونها بفرستید و بعد هم منتظر بمونید.
من اینو دیگه ننوشتم و به جاش دستم رو بلند کردم و گفتم: ببخشید استاد چه قدر باید منتظر بمونیم؟ استاد که از این سوال من حس خوبی نداشت و کلا هم رابطه خوبی با من و سوالهام نداشت با اکراه جواب دارد: تا زمانی که به شما جواب بدن. دوباره دستم رو بردم بالا و پرسیدم: خب دقیقا چه قدر طول میکشه و چه قدر باید منتظر بمونیم؟ درسته که این سوال همه همکلاسیهام بود ولی هیچ کس جز من جرئت پرسیدنش رو از استاد نداشت. ولی من با سماجت منتظر بودم که استاد یه زمان مشخص بگه. واقعا چه قدر باید صبر میکردیم. بالاخره استاد زبون باز کرد و گفت: بعضی وقتها ممکنه تا 6 ماه هم لازم باشه صبر کنید و منتظر بمونید تا اونها جواب تون رو بدن.
گفتم : این که اصلا منطقی نیست! بقیه هم یه سری تکون دادن و معلوم بود با من همنظر هستن.
استاد گفت: به هر حال این تنها راه هست و رفت سراغ بخش بعدی درس.
من که اصلا قانع نشده بودم از این جوابی که اون استاد بهم داد، بعد از فارغ التحصیلی سراغ تحقیق و جستجو در مورد راه های دیگه ای رفتم برای اینکه خودم رو به عنوان یه نویسنده، خصوصا یه نویسنده آنلاین به جامعه معرفی کنم. البته هر پیشنهاد و راهکاری که پیدا میکردم ناامیدکننده تر از پیشنهاد استاد بود تا مدت ها…
درصد خیلی زیادی از این راهکارها تمرکزشون رو این مسیر بود که اول محتوا یا کتابت رو آماده کن، بعد آماده انتشار بشو و تو اون زمان با انتشارات ها مذاکره کن و بعد تبلیغات رو شروع کن. که قطعا این مسیر یه مسیر خیلی پُرهزینه بود از لحاظ زمان و انرژی و پول.
از نظر من این روش کاملا خاک خورده و تاریخ انقضا گذشته بود. سوال من این بود که چرا یه نویسنده باید تا لحظه آخر آماده شدن محصولاش که کتاب یا هر نوع محتوایی هست باید منتظر بمونه و بعد شروع کنه به ساختن جامعه مخاطب هاش؟
به نظر من راه منطقی تر این بود که ازهمون لحظه اول شروع به نوشتن آنلاین کنیم و جامعه مخاطب های خودمون رو بسازیم و مهم تر از هر چیزی بفهمیم که اصلا مردم از ما و محتوای ما چه انتظاری دارن.
من میگم تو عصر دیجیتال یه نویسنده آنلاین، باید محتوا و نوشتههای خودش رو به به ماشین دادهکاوی تبدیل کنه
یک چیز بیرحمانه اما واقعی
99% نویسنده ها فکر میکنن که میدونن باید در مورد چه چیزی بنویسن یا فکر میکنن که میدونن مخاطبهاشون دقیقا چه کسایی هستن. فکر میکنن که میدونن چه کتابی رو دقیقا باید بنویسن. فکر میکنن میدونن که کدوم بخش از نوشتههاشون میتونه تاثیر بیشتری روی آدم ها داشته باشه و فقط فکر میکنن که حتی خودشون و سبک نوشتن شون رو هم میشناسن و میدونن که دقیقا کی هستن؟
و چیزی که بیرحمانه است، ولی حقیقت داره، اینه که اونها هیچ کدوم از اینها رو در واقعیت نمیدونن و فقط توی توهم هستن. فقط یه سری پیش فرض توی ذهنشون دارن. اونها حدس و گمان هایی دارن. اما به هیچ وجه سراغ داده ها نمیرن. اصلا هیچ داده ای ندارن که ببینن تصوراتی که دارن درسته یا نه؟
و تازه بدتر از این و به عنوان اشتباه دوم، فکر میکنن که دیگه زمان این رسیده که برای حضور پُررنگ تر دیجیتالی، زماناش رسیده که دیگه وب سایت خودم رو داشته باشم و یا باید یه وبلاگ راه اندازی کنم.
برای هر هدفی، نوشتن آنلاین رو شروع کنید
من به همه توصیه میکنم، قبل از اینکه شروع به نوشتن کتاب تون کنید یا وبلاگ نویسی رو شروع بکنید یا حتی قبل از اینکه مدیرعامل یه شرکت بشید یا یه محصول یا خدماتی رو وارد بازار کنید و کلا قبل از شروع هر کاری که نیاز دارید موقعیت و تخصص خودتون رو به مخاطب نشون بدید، نوشتن آنلاین رو شروع کنید.
چرا؟
چون با اینکار؛
1- ریسکها رو کم میکنه و از همه مهمتر اینکه، به صورت کاملا رایگان به شما درسهایی رو میده که شما باید ساعتها وقت بذارید و میلیون میلیون پول هزینه کنید تا به قسمتی از این تجربهها برسید.
2- و باز هم مهمتر از هر چیزی میتونید به جواب این سوال مهم برسید که مخاطب از من چی میخوان؟ و چی نمیخوان؟ یا چه چیزهایی رو دوست دارن، چه چیزهایی رو دوست ندارن.
نوشتن آنلاین رو شروع کنید چون …
- تو قدم اول، نوشتن آنلاین به شما کمک میکنه که بتونید لحن و سبک خودتون رو پیدا کنید و کم کم بهش برسید. قطعا اگر شما جز اون افرادی باشید که به داده ها توجه میکنن و ازشون درس میگیرن، اون چیزی که امروز مینویسید با اون چیزی که فردا مینویسید دقیقا یکسان نیست و نباید هم باشه.
- نوشتن آنلاین یه کار دیگه هم برای شما میکنه و اونم اینه که از همون روز اول میتونید مخاطب خودتون رو جمع کنید و مخاطب داشته باشید، به جای اینکه روزها و ماه ها منتظر بمونید تا اون “کار بزرگه” و کتاب و محصول و خدمات اصلیتون طراحی و منتشر بشه.
- نوشتن آنلاین به شما یه بینش درست و حسابی ای میده از جامعه ای که میخواید برای اون بنویسید یا اصلا محصول یا خدماتی رو براش تولید کنید.
این کاری بود که مارک منسون Mark Manson نویسنده پرفروش نیویورک تایمز انجامش داد و نتیجه فوقالعاده گرفت. اون سالها وبلاگ شخصی خودش رو داشت و هر روز اطلاعات و دادههای زیادی رو از وبلاگاش و اون چیزیکه مردم دوست دارن جمعآوری میکرد و از تموم اونها استفاده کرد برای شکل دادن و طراحی و نوشتن اولین کتابش به اسم ” The Subtle Art of Not Giving A F*ck “هنر رندانه به تخم گرفتن ” ( این عنوان رو من از ترجمه ارشاد نیکخواه گرفتم، نه ترجمه رسمی)
روش Nicholas Cole برای شروع نوشتن آنلاین در Quora
نیکولاس کول Nicholas Cole اینجور یادامه میده و میگه: من زمانی که خودم نوشتن آنلاین رو از Quora شروع کردم، متوجه شدم که چه قدر سریع دارم فیدبک میگیرم و براساس همونها سعی میکنم رشد کنم و رو به جلو حرکت کنم. ( Quora یه سایت پرسش و پاسخ آنلاینه که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش موضوع مختلف داره، شما میتونید در مورد هر چیزی، هر سوالی که دارید بپرسید و آدمهای دیگه هم میتونن به سوال شما هر جوابی که فکر میکنن درسته بدن). به محض اینکه چیزی مینوشتم و روی Quora منتشر میکردم سریعا یه فیدبک ( چه مثبت، چه منفی میگرفتم) حالا یا فیدبک کلمه ای ومتنی میگرفتم مثل کامنت ( “چه قدر باهات هم نظرم” ” چه قدر شما قصهگویی تون خوبه”، “چه قدر تو افتضاحی میشه خفهخون بگیری دیگه حرف نزنی “،” تو یه نادون احمقی که هیچی از نوشتن نمیدونه” و…) یا به شکل داده و عدد و ارقام بود، مثل تعداد لایک ها، تعداد اشتراکگذاریها، تعداد نمایش، تعداد ویو و…
- هر موضوعی که میدیدم مخاطب بیشتری داره یا مخاطب ها بیشتر دوسش دارن رو 2 برابرش میکردم و سعی میکردم خیلی بیشتر برم سراغاش و درباره اش بیشتر بنویسم.
- معمولا یه نوعی مینوشتم که آدمها رو وادار کنم یا تحریک کنم که حتما اظهار نظر کنن و با من وارد تعامل بشن.
- هر مقاله ای که منتشر میکردم چه موضوعاش، چه عنوانش، چه نوع لحناش و … دقیقا بر اساس داده ها و اطلاعاتی بود که از مقاله های قبلیم به دست آورده بودم.
- به جایی رسیده بودم که دیگه بر اساس اینکه احتمالا مردم چه جوری در مورد محتوا و نوشته هام فکر میکنن پیش نمیرفتم و تصمیم نمیگرفتم. بلکه دقیقا و مستقیما مخاطبها به من میگفتن که چی میخوان از من و من هم گوش میکردم و براشون فراهم میکردم.
این چرخه ” نوشتن – بازخوردگرفتن- یادگرفتن از داده ها – نوشتن” یه سیستمی برای الهام بخشی بی انتهاست. هر چه قدر سریعتر بتونید این چرخه رو راه اندازی کنید، قطعا توی نوشتن و کسب درآمد هم سریعتر رشد میکنید.
هر چه قدر بتونید دادههای بیشتری جمعآوری کنید، قطعا میتونید بینش درستتر و دقیقتری نسبت به آدم ها و جامعه هدفتون پیدا کنید و محتواهای جذابتر و تاثیرگذارتری رو مینویسید و منتشر میکنید و مردم بیشتری به جامعه مخاطبهای شما اضافه میشن.
حالا چرا خیلی ها این رو دوست ندارن؟
چرا خیلی از نویسندهها اصرار دارن که مسیر” نویسنده معروف” شدن رو به همون روش ناکارا قدیمی طی کنن؟
جواباش کاملا واضحه. چون اونا میترسن.
چون ما از بازخورد فوری تو هر چیزی میترسیم.
مطمئن باشید اینکه شما یه محتوایی بنویسید و فرداش تو فضای آنلاین منتشر کنید و خودتون و محتواتون رو مورد قضاوت دیگران قرار بدید، اصلا کار راحتی نیست و به شدت هم اتفاقا اضطرابزاست. این دقیقا علت خیلی از ” نکردنها“ی ما تو خیلی جاهاست. مثلا اینکه ما از حرف زدن و سخنرانی جلوی دیگران میترسیم، علتش دقیقا همینه، چون میترسیم قضاوت بشیم، میترسیم مسخره بشیم… چون ما تو سخنرانی با نگاه کردن به چهره های آدما و عکسالعملهاشون میتونیم متوجه بشیم که همه چی داره خوب پیش میره یا نه، آدما دنبال گوجه و تخممرغان که پرت کنن سمتمون.
درسته که ترسناکه، اما هر چهقدر که دیرتر تصمیم بگیرید که بازخورد بگیرید، به همون اندازه دیرتر هم به موفقیت و درآمد بیشتر میرسید
برای نویسنده معروف شدن، مثل این خواننده ها باید باشم
Nicholas Cole ld’i : دقیقا به همین علته که من همیشه معتقدم تمرین کردن و اجرای هر چیزی بین جمع مردم و تو ملاعام خیلی مهمه.
یه نگاهی به خوانندههای مشهور دنیا بندازید. خیلیهاشون از تو پیادهرو و اجرای زنده جلوی آدمها شروع کردن. جاستین بیبرتو نوجوونیهاش تو پیادهرو گیتار میزده و میخونده. Ed Sheeran سالها تو مترو اجرا میکرده و بعد توسط یه شرکت موسیقی دعوت به کار شده. The Beatles قبل از اینکه به این مگاشهرت( شهرت خیلی زیادی) که الان دارن برسن تو کلوب های هامبورگ اجرا میکردن. تیلور سوئیفت قبل از اینکه به یکی از بزرگترین و پرطرفدارترین خوانندههای جهان تبدیل بشه تو یه سری کلوپ تو شهرهای کوچیک اجرا میکرده ,…
این لیست قطعا حالا حالاها میتونه ادامه داشته باشه.
اما بذارید یه چیز دیگه هم بگم، من در واقع تمرین توی جمع و بین مردم رو از همون دوران کودکی و از توی خانوادهام شروع کردم. من تو خانوادهای بزرگ شدم که موسیقی توش جریان داشت و هر کدوم از من و خواهر برادرام یه سازی میزدیم. یادمه هر بار که من پشت پیانو میشستم تمرین کنم، گوشهای مامانم تیز میشد و به محض اینکه یه اشتباه میکردم به من گوشزد میکرد. درسته که من فقط یه مخاطب تکراری تو سالهای سال داشتم، اما حتی همون یه مخاطب هم تونست بهم کمک کنه که توی پیانو به شدت پیشرفت کنم و از اشتباهاتم درس بگیرم.
بهتره وبلاگت رو ببندی و بری بمیری!
از اون طرف یادمه اولین بار که وبلاگ خودم رو درمورد موضوع “بازی” راه انداختم، صبح بعد از اولین روزی که اولین مقالهام رو روی سایت منتشر کردم، وقتی از خواب بیدار شدم و رفتم سراغش، دیدم یه نفر یه کامنت گذاشته که: « معلومه که تو خیلی هنوز بچه ای و هیچ چیزی در مورد گرامر انگلیسی نمیدونی، بهتره که در وبلاگت رو ببندی و بری بمیری.» ( البته این رو بگم که تو دنیای گیمرها این خیلی عادی تلقی میشه و یه اصطلاح هست که برو خودت رو بکش یا بمیر یا یه همچین چیزایی)
ولی به هر حال لحن این کامنت انقدر تمسخرآمیز و تخریبکننده بود که به شدت اول از اینکه این متن رو منتشر کردم شرمنده و پشیمون شدم، اما نه وبلاگم رو بستم، نه نویسندگی رو کنار گذاشتم و باهاش خدافظی کردم، بلکه تنها کاری که کردم این بود که رفتم تو گوگل GOOGLE و در مورد اون مشکل گرامریای که داشتم، جستجو کردم و فهمیدم مشکل کجاست و هیچ وقت دیگه دوباره اون اشتباه رو تکرار نکردم.
فرق نویسنده معروف حرفهای و نویسنده مشتاق
واقعیت رو بخواید، همین در معرض قضاوت و عموم مردم قرار گرفتنه که تو همین مرحله نویسنده معروف حرفهای رو از نویسنده مشتاق که صرفا ذوق وشوق نوشتن رو دارن متمایز میکنه. در طول زندگی قطعا همه ما آدمهایی رو میبینیم که “ دوست دارن” یا فقط ” آرزو ” میکنن که یه کاری رو انجام بدن و همهاش در موردش رویا میبافن.
اونها در مورد اون کار حرف میزنن، رویابافی میکنن، طوفان فکری میکنن، ایدهسازی میکنن و در تمام این دوران نتیجه کار خودشون رو از دیگران پنهان میکنن، تا تو زمان خودش ازش رونمایی کنن، و در تمام این مدت هم خودشون فکر میکنن نابترین و تاپترین و درخشانترین کار دنیا رو انجام دادن که تا حالا هیچکسی انجامش نداده. اونها منتظرن که اون لحظه جادویی و عالی برسه و اونها بالاخره به لحظه موعود انتشار کارشون و نشون دادنش به دنیا برسن و همه دنیا فقط چشم انتظار این هستن که کار اونها رو ببینن.
اما خبر تلخ اینه که این لحظه انتظار برای خیلی ها تموم نشدنیه و خیلیها از این مرحله گذر نمیکنن.
اما در این بین کسایی هم هستن که خودشون و کارشون رو از دید بقیه پنهان نمیکنن. اونها منتظر رسیدن یه روز خاص نیستن. اونها از نقطه صفر شروع میکنن به اجرا و نمایش تو جمع مخاطبها. تو پیاده رو میایستن و گیتار میزنن و عکسالعمل مردم رو میبینن و دقت میکنن به اینکه، تو کدوم آهنگ مردم وایمیسن و لبخند میزنن و کدوم آهنگ رو مردم نادیده میگیرن و بدون توقف رد میشن و میرن. اونها منتظر فرصت نیستن که کارهاشون رو منتشر کنن. از یه روز عادی و گوشه خیابون شروع میکنن. انقدر تکرار و تکرار میکنن که دیگه تو اون کار عالی میشن و دیگه بالای صحنه و پایین صحنه و گوشه خیابون براشون فرقی نمیکنه.
- اونایی که با ترسهاشون مقابله نمیکنن و وارد اجرا عمومی کارهاشون نمیشن، این طور فکر میکنن که دارن ریسک هایی که وجود داره تو مسیرشون رو مدیریت میکنن یا کم میکنن.
اونها منتظرن که انتشاراتیهای زیادی با قراردادهای آنچنانی بیان سراغشون و بگن « ااا شما کجا بودید تا حالا؟ شما دقیقا همون نویسندهای بودید که ما این همه سال منتظرش بودیم، همون نویسنده معروف جهانی»، قبل از اینکه حتی کاری ازشون تو بین عموم مردم منتشر شده باشه. اما بخوایم واقعنگر باشیم و مستقیم بریم تو اعماق وجود این آدمها، اونا در اصل به خودشون و کارهاشون باور ندارن و دقیقا به خاطر همینه که دنبال یه سناریوی خیالی میگردن که که به دنیا بگه که اونا خیلی عالی و بی نقص هستن و کارشون و محتواشون و نوشتههاشون ارزش خوندن و شنیدن و دیده شدن داره. اونها واقعا نمیدونن که کارشون و نوشته هاشون واقعا واقعا ارزش خونده شدن و دیده شدن داره یا نه، چون واقعا هیچ جوره تستش نکردن.
من میگم تنها راه غلبه به این ترس شیرجه زدن مستقیم تو دل ماجراست. و دقیقا با رفتن تو دل ماجراست که شما تو همین قدم اول تبدیل به یه نویسنده ای میشید که کارهاتون ارزش شنیدن و دیدن و خوندن داره.
.
.
منبع این محتوا : فصل 2 کتاب The Art and Business of Online Writing نوشته Nicholas Cole
لینک دانلود کتاب توی کانال تلگرام