هیس…. هیس ……قبل از هر چیزی در مورد داستان سرایی در تولید محتوا گوش تون رو بیارید یه چیزی بهتون بگم :
صدای خنده های اون عجیب خون رو تو رگ های من به جریان میندازه.مخصوصا که حالا افتاده بود رو دور ِنصیحت کردن. اصلا من دوست دارم بشینم تا اون فقط نصیحتم کنه. چون بیشتر روده بُر میشم از خنده تا عبرت بگیرم. نصیحت های اون هم با همه نصیحت های دنیا فرق داشت. فقط داستان می گفت. نمی دونم این همه داستان رو کجای حافظه ش جا میده. ننه شهرزاد قصه گو هم یه کاغذ تقلب توی جیبش داشت. الان هم داشت داستان اون کشاورزی رو تعریف میکرد که واسه دخترش خواستگار میاد و اون شرط میذاره که باید دُم یکی از گاوهای من رو بگیری تا بهت دختر بدم. خواستگاره میره وسط مزرعه، در طویله باز میشه اولین گاو میاد بیرون عظیم الجثه. خواستگاره میگه از پس این بر نمیام.
وقتی رفت وسط اتاق ادای خواستگاره رو درمیآورد دیدنی بود.
گاو دومی اومد از طویله بیرون، گاو که نبود بابا جون، کرگدن بود. وحشی و عصبانی. فقط از دماغش آتیش نمی اومد بیرون. انگار که بهش گفتن یکی قصد دمت رو کرده برو به حسابش برس. داماده همونجا قالب تهی کرد و گفت این هم نه. بعدی.
یهو اومد سر جاش که کنار من بود نشست. ما فهمیدیم که چی شده اما خواست طبیعی جلوه بده لپ هامو کشید و گفت : تربچه بابا چطوره؟ چشام خیس شده بود و خیره شده بودم بهش.
پسر کوچولوی داداشم پرید وسط و پرسید پس گاوا چی شدن؟!!
گفت: اها در باز شد و گاو سوم اومد بیرون. یه گاو نحیف و ظریفی که گوشت به تنش نبود. داماد قصه ما خوشحال و شاد، نیشش تا بناگوش باز شد و داشت با دمی که هنوز نگرفته بود گردو میشکوند که یهو دید ای دل غافل، جا تره بچه نیست. پس دمش کو؟ بله گاو سومی اصلا دم نداشت … فهمید که چه کلاهی سرش رفته …
پسر کوچولوی داداشم پرید بغلش و قاه قاه زد زیر خنده. خواهرم که داشت داروهای بابا رو مرتب توی جعبه داروها می چید پرسید خب باباجون ما چیکار کنیم که این کلاه سر ما نره؟!
فرصت های زندگی تون وای نمی ایستن دست به کمر تا شما بزک دوزک کنین و این پا و اون پا، بعد برین سراغشون. باید دم همون گاو اولی رو قلفتی بگیری و مال خودت کنی …
از جاش بلند شد که بره و کمی استراحت کنه. نمی تونستم ازش چشم بردارم. کاش بمونه برامون و همیشه داستان های قشنگش رو واسمون تعریف کنه. دوباره چشام خیس شد و ..
… دیدید چی شد ؟
شما هم درگیر این داستان شدید 😉 به همین راحتی به همین سادگی .
خب چرا شما از این تکنیک داستان سرایی برای تولید محتوا استفاده نمیکنید که مخاطب هاتون رو در گیر کنید ؟
[ تعریف داستان سرایی ]
داستانهایی که بوی دود میدن و آتیش
میتونیم قدیمیترین و ماندگارترین شکل ارتباط انسانها با هم رو همین داستانهایی بدونیم که مثل همهی چیزای دیگه دنیا با پیش رفتن زمان، دچار تغییرات زیادی شدن. در واقع مثل سنگهای تو رودخونه قل خوردن و قل خوردن و تبدیل شدن به شکل امروزی قصهها و داستانها.
اصلا یکی از مشترکات ما با اجداد مون همین داستانها هستن.
پدرها و مادرهای اولیه ما از همون ابتدا با استفاده از دود و صوت و آتیش و به هر طریق دیگهای به شدت مشتاق برقراری ارتباط با بقیه آدمهای همنسل خودشون بودن.
البته این رو هم باید بگیم که به این برقراری ارتباط نیاز هم داشتن چرا که زمانهایی که خطر در کمین شون بود یا برای نشون دادن مسیر و … باید راهی برای انتقال این پیام ها به هم پیدا میکردن.
نقاشیها و حکاکیهایی که روی دیوارههای غارها، از جد غارنشین ما باقی مونده این موضوع رو ثابت میکنن. دیوارهها پر هستن از تصاویر ماموتها، شیرها و کرگدنهایی که به آنها حملهور میشدن و اجداد ما با استفاده از سلاحهایی که ساختهی دست خودشون بود از خودشون دفاع میکردن و یا حتی نقاشیهایی از شیوه شکار کردن حیوانات برای سیر کردن شکم خودشون و خانوادههاشون و از همه مهمتر نقل سرگذشتها و روایتهای زندگیشون برای نسلهای بعد.
میشه گفت این نقاشیها اولین شیوههای داستانسرایی بودن که نیاکان ما خیلی خوب از پس اون براومدن.
رفته رفته این داستانها از نقاشیهای دیوارههای غارها تبدیل شد به داستانهای زیر نور مهتاب و دور آتش که روسا و ریشسفیدهای قبیله تعریف میکردن و سینه به سینه میرسید به نسلهای بعد. ولی سفر داستانسرایی به همینجا ختم نشد.
از دور آتش به زیر کرسیها و کاخ پادشاهان و قهوهخانهها و محافل مختلف هم راه پیدا کرد. از تفریحات مورد علاقه پادشاهان، گوش دادن به قصههایی بود که داستانسراهای دربار براشون تعریف میکردن. یک نمونهی اون هم ننه شهرزاد قصهگو هست که داستانها و حکایتهای هزار و یک شب سرگرمکننده و از اون مهمتر مسحور کننده اش زهر انتقام و کینه رو از روح و جان شهریار خارج کرد و جون خواهرش و هزاران زن دیگه رو نجات داد.
قصهگوییهای مادربزرگها و پدربزرگها پای سماور در حال قل قل و بساط کرسی و چراغهای نفتی و دیوارهای کاهگلی و شبهای طولانی و سرد زمستان هم عالمی داشت که هم حال و هوای اون لحظات و هم قصههای قشنگشون هیچ وقت از ذهن کسی پاک نمیشه.
تا اینکه با ورود خط به زندگی آدمها، شکل و سیاق داستان ها تغییر و تحول زیادی کرد.
داستانها مکتوب شدن و انسان وارد مرحلهی جدیدی از سرگذشت داستانها و روایتها شد.
چند تا داستان دیگه که حتما بخونید :
داستانِ واقعی پاپ کورن و تولید محتوا !
داستانِ دزدیِ کلیه با یک فنجان قهوه !
[ داستان سرایی یا Storytelling در محتوانویسی ]
شیطنتهای ذهن یه نویسنده چه کارها که نمیکنه…
داستانها ساخته پرداختهی نویسندههایی هستن که با کلنجار رفتن با دونستههای ذهنی خودشون و جون دادن به شخصیتهای تخیلی، جذاب، ملموس و به تصویر کشیدن روابط و رخدادهایی که بین اونها اتفاق میافته ذهن مخاطب رو درگیر میکنن و اون رو با دنیای خود همراه میکنن. نویسنده به این شخصیتها و رویدادها چه واقعی و چه غیرواقعی و خیالی پروبال میده و توی یک زنجیرهی بهم پیوسته و گاه نامنظم مخاطب رو جذب خودش میکنه. در واقع میتونیم بگیم یه بازیگوشی ذهنی بین شخصیتها و رویدادها در سر نویسنده باعث خلق داستانها میشه.
چرا استوری تلینگ یا قصه گویی در محتوا مهمه ؟
وقتی داستانها اسفناج میخورند …
- تلنگری برای جهان
داستانها میتونن مثل یک جادوگر روح و روان ما رو تسخیر کنن. و با پیامهاشون روی ناخودآگاه ما تاثیر بزارن. دقیقا یکی از اثربخشترین ویژگی داستانها همین خاصیت قدرت نفوذپذیری اونها روی ماست. اونها احساسات مخاطب خودشون رو تحریک میکنن و به وجدانهای خواب اونها تلنگر میزنند و بیدارشون میکنن.
ما همیشه سعی داریم با قهرمانان داستانها همزاد پنداری کنیم و با اونها ارتباط برقرار کنیم. و سعی کنیم که مثل اونها باشیم. و این موقع هست که اصلاح رفتارهای بد و نادرست، زودتر، طبیعیتر و بهتر اتفاق میفته. داستانها کمک میکنند تا خودِ بهتر و جهان قشنگتری داشته باشیم.
- داستانها در لباس کرم شبتابهای کوچولو
داستانها گاهی میتونن مثل حبابهای آبی کوچولو توی جنگل تاریک که راه رو به مریدا برای نجات جون مادرش (انیمیشن brave) نشون دادن، الهامبخش و روشنگر راهمون باشن. اونها میتونن خیرها و شرها رو در کنار هم به تصویر بکشن و هدایتگر ما به سمت خوبیها باشن.
- رابطه خوب و صمیمانهی چروکهای مغز با قصهها
به دلیل کشش و جذابیتی که داستانها دارن ، به یکی از بهترین راهها برای انتقال مفاهیم تبدیل شدن. چرا که مغز، مسائل فیزیکی و ریاضیات و شیمیایی رو در قالب داستان بهتر و راحتتر پردازش و ذخیره میکنه. این شیوه نه تنها باعث هضم سریعتر و کاملتر مفاهیم از طریق ذهن میشه بلکه مسائل پیچیده و دشوار رو بسیار سادهتر، شفافتر و روان تر تحویل مغز میده.
- شیرینی حضور اجدادمان در قصهها و درسهاشون
داستانها روایتگر سرگذشت اجدادی هستن که زندگی اونها سرشار از درسها و تجربیاتیه که پندهای شیرین و مهمی را به ما میده. نیاکانی که راههای پرفراز و نشیب زندگی را با تمام ناملایمات و سختیهایش از سر گذروندن و حاصل تمام اینها و دستاورد هاشون رو به شکل داستان سرایی و روایتهایی پندآموز برای ما به جا گذاشتن.
- سالاد جذاب و رژیمی دوپاکسیفین
دوپامین، اکسیتوسین و اندورفین ترکیبات سالاد فوقالعاده خوشمزهای هستن که درست همون زمان که ما در حال دنبال کردن شخصیتها و رویدادها هستیم، داستانها خیلی زیرکانه موجب تولید اونها در بدن مان میشن. با خوراندن این سالاد به ما، ما رو اسیر و درگیر خودشان میکنن. طوری که تا پایان داستان از جایمان هم جُم نمیخوریم.
- دوپامین باعث تمرکز بیشتر، انگیزه و کنجکاوی زیاد برای دنبال کردن داستان ها و یادآوری خاطرات به بهترین شکل ممکن میشه.
- با ترشح اکسیتوسین مخاطب بخشندهتر میشه و با نویسنده پیوند و ارتباط محکم و عمیقتری برقرار میکنه و همدلانه داستان را تعقیب میکنه. گاه برای شخصیتهای داستان دلسوزی میکنه و گاه خودش را به جای اون میذاره و راهحلهایی برای نجات قهرمان داستان به ذهنش خطور میکنه.
- اندورفین هم خلاقیت و آرامش بیشتری برای مخاطب فراهم میکنه. خلاقیت از اون جهت که گاه جلوتر از نویسنده پیش میره و خودش رو توی فضای داستان میبینه و داستان را مطابق با خلقیات خودش پیش میبره.
- دورهمیهای به یاد ماندنیتر با قصهها
گرمای حاصل از جذابیت و دوستداشتنی بودن قصهها باعث جمع شدن مردم، خانوادهها و دوستان به دور هم میشه و به ارتباطات انسانی قشنگ و یکدستی منجر میشه. نه تنها مردم یک کشور بلکه همه ی انسانها با هر نژاد و رنگ و زادگاهی میتونن اون رو درک کنن. چرا که داستانها یک زبان جهانی و مشترک هستن و همه با هدف داشتن جهانی بهتر با هم متحد و همدل میشن.
[ آموزش داستان سرایی در بازاریابی محتوایی ]
راهکارهایی برای جا گذاشتن لنگه کفش خود در ذهن خواننده
همه ما در طول زندگی روزمره خودمون در داستانها غوطهوریم. و گاه خودمون قهرمان اونها هستیم. اما اینکه چطور اونها را روی کاغذ بیاریم یا به دیگران انتقال بدیم هنری هست که نیاز به تقویت مهارتهایی داره. داستان سرایی یا قصه گویی یا همون storytelling یک روش برقراری ارتباط هست بین نویسنده یا گوینده داستان و خوانندگان یا شنوندگانی که چشم به قلم یا دهان قصهگو دوختن تا شاهد رویدادها و شخصیتهای معنادار، جذاب و تاثیرگذاری باشن که بتونن هدف یا منظوری مشخص یا اخلاقی از آن روایت برداشت کنن.
به دست آوردن این مهارتها و پیاده کردن اونها در داستانهاتون به برقراری هرچه بهتر و اثربخشتر این ارتباط بین شما و مخاطبتون کمک میکنه.
عناصر داستان سرایی
1وُم : بدونید که کی و کجا قراره داستان شما رو بخونه
شناخت کافی نسبت به آدمهایی که ما قراره برای اونها بنویسیم [ یعنی همون شناخت پرسونا یا ساخت پرسونا ] یک اصل بدون چون و چرا به که بی توجهی به اون باعث از دست رفتن بسیاری از مخاطبهای ما میشه.
اصلا من که میگم قبل از شروع داستان سرایی چند دقیقه کاغذ و قلم رو بذارید کنار فقط به اونایی که میخواید واسشون بنویسید فکر کنید. آیا کسایی هستن که با لحن دوستانه راحت ترن یا نه باید از لحن رسمیتری استفاده کنید؟ یا قراره این داستان به صورت چاپی منتشر بشه یا توی پست وبلاگ و فیسبوک و یا پلتفرم دیگهای. این جنبهها رو باید در نظر بگیرید تا با انتخاب یه شیوه مناسب بتونید تاثیر بهتر و بیشتری روی مخاطب تون بزارید.
2وُم : شاید بد نباشه خواننده رو انقدر قلقلک بدید تا روده بُر شه از خنده
حواس پنجگانه مخاطب بهترین همدست شماست برای اینکه اون رو درگیر و میخکوب خودتون کنید. البته نه فقط از راه گوش و چشم، بلکه باید جوری تموم دادههای توی ذهنتون رو به فضای داستان منتقل کنید که بینی، زبان و پوست مخاطب رو هم قلقلک بدین. اگه توی جنگل درخت کاج هستید باید کاری کنید که مخاطب بوی کاج رو با تموم وجودش بکشه توی ریههاش. یا اگه توی ساحل دریا هستید طعم شور ماهیهای دریایی که نسیم واسش میاره رو با بینی و زبونش و بازیگوشی باد توی موهاش حس کنه.
این 5 تا حسهای آدمیزادی رو دستکم نگیرید. چون خیلی قدرت مندند.
چشم و گوش که همه مون به قدرتشون آگاهیم. و بیشتر نویسندهها هم اکثرا بهش توجه دارن. [ چگونه نویسندگی را شروع کنیم؟ (18 تمرین جادویی برای شروع نویسندگی) ] اما اون سه تای دیگه رو اگر ازشون درست استفاده کنید خیلی نامحسوس خواننده رو جادو میکنید.
- بوها؛ دقت کردین خیلی از خاطرات ماها رو بوها میسازن؟ حتی اگه توی بحث حافظه ماهیطور باشید اما خاطرههایی که بوها به جا میذارن به همین راحتیها از ذهن پاک نمیشن. همین بوی نارنگی، همه رو میبره یه جا، اونم پشت نیمکت مدرسه، ردیف فلان، کلاس فلان، اون هم یواشکی. یا وانیل واسه خیلیها بوی مادربزرگهایی رو میده که با کیک وانیلی و پیشبند گلدار و انگشتای آردی ازمون استقبال میکردن. دیگه از بوی نون داغ تازهی سر صبح که بابا آورده و قورمه سبزیهای ظهرگاه مامانا نگم.
استیو تولتز توی کتاب جز از کل یه جایی از زبون جسپر میگه:
“هیچ شکی نیست که بوی سحر با بوی بقیهی روز فرق داره، تازه ست، مثل گازی که از سر کاهو میزنی و بعد جوری آن را در یخچال میگذاری که کسی متوجه گاز نشود.”
- مزهها هم که تکلیفشون روشنه. اونجایی که شما صحنه رو طوری توصیف میکنید که خواننده یه آب دهنی قورت میده و شاید هم کتاب به دست پاشه تا خیلی بیخود و بیجهت یه سری به یخچال بزنه اون موقع هست که کار خودتون رو به درستی انجام دادید.
البته همیشه اینطور نیست که بازی با مزهها فقط واسه ضعف رفتن دل خواننده باشه.
مثلا اونجایی که جی کی رولینگ تو خط اولِ فصل اول داستانهای کوتاهی از هاگوارتز راجع به دلورس آمبریج میگه:
“دلورس آمبریج شاید از نظر ظاهری شبیه یک کیک فنجونی باشه، اما اصلا شیرین و دوست داشتنی نیست. او وحشی، دگرآزار و ظالم است.”
رولینگ اینجا از این شگرد استفاده کرد تا اندازه شخصیت منفی اون رو نشون بده.
- لمس: هاروکی موراکامی توی کتاب کافکا در کرانه یه جوری میاد از بچههای بیهوش روی زمین حرف میزنه که انگار خودت داری اون بچهها رو لمس میکنی:
“به طرفشان دویدم و بچههایی را که به زمین افتاده بودند بلند کردم. تنشان نرم بود، مثل پلاستیکی که در آفتاب گذاشته باشند. مثل پوسته تو خالی بودند. انگار تمام نیروی تنشان کشیده شده باشد. اما تنفسشان عادی بود.”
درگیر کردن مخاطب توی این لحظات که میتونه لحظات اوج داستان باشه باعث میشه که اون تا آخر داستان تنهاتون نذاره.
مثلا اونجایی که توی کتاب پیرمرد و دریا ارنست همینگوی در اوج ناامیدی پیرمرد موفق به صید یک ماهی بزرگ میشه:
“کشش ملایم را حس میکرد و شاد بود و آنگاه چیز سختی را حس کرد که سنگینیاش باورنکردنی بود. این وزن ماهی بود و پیرمرد به او ریسمان داد و چنبر اول از دو چنبر یدک را باز کرد. همچنان که ریسمان از میان انگشتان پیرمرد سبک میدوید و پایین میرفت، پیرمرد گرانی گنده ماهی را حس میکرد، هرچند فشار شست و انگشتش بفهمی نفهمی بیشتر نبود”
3 وُم : این کلمات و این هم داستان سرایی
تا حالا به عنوان یه نویسنده نگاهی به جعبه ابزار تون انداختید؟
چیزی به غیر از کلمات توش هست ؟
بعید میدونم.
پس باید از همین ابزار یکی یه دونه تون هوشمندانه و درست استفاده کنید. به صف کردن کلمات قلمبه سلمبه و حتی ساده اما بی جا و بیمعنی براتون نون و آب داستانسرایی نمیشه. باید جوری کلمات رو سوار داستان کنید تا مخاطب رو میخکوب و مدهوش خودش کنه. انگار که حس و حال داستان رو بهش تزریق کردین. اون هم تزریق تو رگی. [ دانلود 460 کلمه قدرتمند در تولید محتوا ]
باید خواننده رو بکشونید وسط معرکه. ازش سوال بپرسید و اون رو به چالش بکشید.
گاهی بهش فرصت بدید تا خودش داستان رو حدس بزنه. همه چیز رو مثل یه لقمه حاضر و آماده توی دهنش نذارید. بذارید پیش بره و پیش بره و مدام بپرسه “خب بعدش چی شد؟”
4 رُم : شخصیتها رو خوب چاق و چله کنید
همیشه سعی کنید به شخصیتها جوری بپردازید تا توی ذهن مخاطب حضور واقعی داشته باشن. چون که شخصیتها پیش برنده داستان سرایی شما هستند. اگه به اونها خوب هویت ندید داستان شما به کلی رو هواست. حتی اگه موضوع جدید و نو باشه. اما کافیه انقدر خوب شخصیتهات رو چکشکاری کنید انقدر پذیرفتنی و قابل باور برای خواننده باشه که با وجود موضوع نخنما و کلیشهای تون، تونستید یه داستان جذاب و متفاوت بسازید.
یه کم سخت اما هیجانانگیزه.
اینکه این قدرت رو داشته باشی تا توی عالم خیالت یه شخصیت بسازی. جزئیات کافی از چهره و بقیه ویژگیهای ظاهری و حرکات اونها ارائه بدید. حالا میخواد انسان باشه یا حیوان. مهم اینه که شما با نگاه دقیق و برداشت خودتون از دنیای اطراف و با هدف عنوان کردن یه موضوع خاص یه سری شخصیت خلق میکنید که قراره بار کل داستان رو شونههای اونا باشه.
جای سختش، انتقال درست ویژگیها به مخاطبه. شما یا باید خیلی رک و پوست کنده به مخاطب بگید که شخصیت چه ویژگی هایی داره. درست مثل این کاری که جرج اورول تو کتاب مزرعه حیوانات کرد. خیلی از شخصیت ها رو حاضر و آماده تو ذهن مخاطب می نشونه. مثلا راجع به بنیامین همون الاغ پیر مزرعه گفته:
“بنجامین پیرترین حیوان مزرعه بود. و از همه هم بداخلاقتر. به ندرت حرف میزد و وقتی هم چیزی میگفت معمولا کنایه تلخ بدبینانهای بود. مثلا میگفت خداوند برای دور کردن مگسها دُمی به او بخشیده. ولی کاش نه دُمی در کار بود و نه مگسی. تنها حیوان مزرعه بود که هیچوقت نمیخندید. وقتی علتش را از او میپرسیدند میگفت دلیلی برای خندیدن وجود ندارد.”
یا میجر رو اینطوری معرفی کرد که:
“میجر زیر فانوسی آویخته از تیرک سقف بر بستر کاه خود لمیده بود. دوازده سال از عمرش میگذشت و این اواخر نسبتا تنومند شده بود، ولی همچنان خوک پر ابهتی بود و با اینکه دندانهای نیشش را هرگز نکشیده بودند قیافه عاقل و مهربانی داشت.”
البته اینو هم ته ذهنتون داشته باشید که گاهی هم خیلی خوب و جذابه که در قالب یه مکالمه شخصیتهای داستان رو به مخاطبمون معرفی کنیم.
مثلا اینطوری:
- مایک خیلی پسر خوبیه.
- وااای نه. توی ملاقات اول خودشو با قیافه و نگاه جذابش خیلی خوب نشون میده. ولی اون یه پسر وحشتناکه. اون ازت پول میگیره بدون اینکه قرضشو برگردونه. اون غذای تو رو بدون اجازت میخوره. حتی من دیدم داشته به یه سگه کوچولو سنگ پرتاب میکرده. شانس آوردیم که به سگ بینوا نخورده.
و یا اینکه به خود شخصیت این فرصت رو بدیم تا در طول داستان خودشو به مخاطب معرفی کنه. این راه یکم سخت تره و به ظرافتهای بیشتری نیاز داره ولی تاثیر گذاریش هم بیشتره. ذهن مخاطب رو به چالش میکشه که آیا این رفتار با چهارچوبهای اخلاقی خودش جور در میاد و ازون شخصیت داستان، شخصیتی شرور میسازه یا دوست داشتنی.
موقعیتهایی که توی این روش به شناخت هرچه بیشتر شخصیت کمک میکنه و شما به عنوان یک نویسنده باید بیشتر بهش بپردازید تا خواننده رو بیشتر راهنمایی کنید، اینهاست:
- افکار و اعتقادات و صداهای ذهنی اون شخصیت
- اعمال و کارهای اون در طول داستان
- استفاده از چه نوع کلماتی موقع صحبت کردن
- لحن و آهنگ صداش موقع حرف زدن
- نحوه ارتباطش با دیگران و برخورد اطرافیان با اون
- رفتارها و خلق و خوی اون در شرایط و موقعیتهای مختلف
5 اُم : شنیدن کِی بود مانند دیدن آخه
تا حالا شده یه داستان بخونید ولی حس نکنید که دارید داستان میخونید؟! انگار که دارید به اخبار 20 و 30 گوش میدید 😕
خوب توصیف کردن هست که مخاطب رو پایبند تون میکنه، اون در عین حال که دوست داره بدونه چه اتفاقاتی توی اون صحنه در حال وقوع هست، بیشتر دوست داره که به چالش کشیده بشه و خودش کشف کنه. این لذت رو ازش نگیرید.
مثلا لوئیزا امل الکوت توی کتاب زنان کوچک وقتی میخواست از وضعیت خانواده مارچ بگه، نگفت که “اونها فقیر هستند” اون گفت:
“مگ در این هنگام حولهی ژندهای را از روی یک سینی برداشت و چهار فنجان ناجور با نعلبکیهای رنگ پریده، یک قندان و یک قوری چای که بخار میکرد. و یک بشقاب نان برشته که به تکههای مثلثی بریده شده بود، روی هر کدام یک لایهی نازک از مربای تمشک تابستان سال گذشته مالیده بودند ظاهر شد و گفت: من از زندگی در یک خانه اشرافی و داشتن هر چه که آرزو دارم رویگردان نیستم.”
توصیف صحنه و فضا سازی یکی از تاثیرگذارترین مهارتهای شما توی داستان نویسی هست. اگر بخواییم درجهی سختی مراحل داستان سرایی رو بگیم، درجهی سختی صحنه سازی برابر میشه با درجهی سختی ایده سازی، شخصیت سازی و چند تا چیز دیگه روی هم.
این موضوع درسته که نشون دادن اینکه هوا سرده از گفتنش خیلی سخت تره. اما شما باید از پسش بر بیاید. چرا که همین مهارت هست داستان شما رو مهیج تر میکنه.
باید فضای صحنه رو انقدر شفاف برای اونها در بیارید که یهو احساس نکنه توی یه ناکجا آبادی سرگردونه و گم شده. حتی من میگم گاهی با یه یادآوری کوچیک لازمه که اون رو به صحنهی اصلی برگردونیم.
یک فضا سازی خوب باعث یکپارچگی و وحدت داستان میشه. اگه کتاب دختری در قطارِ پائولا هاوکینز رو خونده باشید پر از توصیف فضاهای توی قطار هست و خونهای که نقاط اوج داستان اونجا اتفاق افتاده.
یا اگه تو فکر نوشتن یه داستان هستید که اتفاقات اصلی توی یه مدرسه رخ میده باید توی چند تا موقعیتِ خوب از اون مدرسه حرف بزنید. مثلا اول داستان یک یا دو پاراگراف توصیفش کنید و جزئیات اون رو بگید. بعد یه جایی از داستان توی رستوران شلوغ و مرکزی شهر خبر خودکشی یکی از دانش آموزای اون مدرسه از طریق یه شبکهی خبری در حال پخش هست. یه نقطهی دیگه از داستان دو همکار متوجه مشترک بودن تیم والیبال بچههای خودشون توی اون مدرسه میشن. و یه صحنهی دیگه هم تصادف مرگباری که درست جلوی مدرسه اتفاق افتاده رو توصیف میکنه. باید در طول داستان بارها از فضایی که قراره عنصر اصلی داستان شما باشه یاد کنید. این موضوع هم به داستان شما ساختارِ منظمی میده. و هم ذهن مخاطب داستان رو آماده میکنه برای باور و لمس اتفاقاتی که در انتظار داستان و شخصیتهاست.
و یه جاهایی هم باید خودتون رو بذارید جای مخاطب، برید وسط صحنه و اون فضا و همهی بوهایی که حس میکنید مزههایی که میاد زیر زبون تون و صداهایی که میشنوید رو به شکلی بهشون جون بدید که انگار بارها و بارها اونجا بودید و زندگی کردید.
واسه اینکه بتونید یک توصیفکار حرفهای بشید و فضاها و رویدادها رو خوب شرح بدید لازمه که چند تا عادت عالی رو توی کارهای روزانه خودتون جا بدید.
1- اولیش خوب دیدن و خوب شنیدن هست.
و مهم تر از اون متفاوت دیدن. این کار باعث میشه تخیل تون به شدت تقویت بشه. یه تخیل قوی هست که میتونه یه داستان سرایی قوی به وجود بیاره. { آموزش مهارت شنیدن یا گوش دادن فعال ؛ [ تمرین عملی + مثال] }
اصلا گاهی باید نگاه پلیسی داشته باشید به اطراف خودتون. عمیق تر و دقیق تر به همه چیز نگاه کنید. هیچ چیزی نباید از تیررس نگاه شما در مورد سوژهی موردنظر جا بمونه. مو رو از ماست بکشید بیرون.
مثلا فکر کنید ازتون میخوان که چهرهی خودتون رو توصیف کنین. بهتون بگن طی 5 روز 5 بار چهره خودتون رو توصیف کنین.
روز اول و دوم از کلیات میگید اما روز سوم و چهارم مجبورید که برید سراغ جزئیات. به ریزترین چیزها مثل خالها و کک و مکها و قوسها و کشیدگیهای چشم و جای خالی ابرو و چند تار مژه و خیلی چیزهای ریزتر دیگه هم دقت میکنید.
2- دومی هم خوندن. خوندن و خوندن
وقتی اثرات نویسندههای دیگه رو میخونید:
…..> انگار دارید با چشمهای اونها به دنیا نگاه میکنید. انگار جای اون شخصیتها زندگی میکنید. هرچی بیشتر بخونید توی نوشتن و تخیل کردن و توصیف کردن قویتر و قویتر میشید.
…..> حتی درک بیشتری از احساسات مختلف پیدا میکنید و میتونید اون احساسات رو واقعیتر و ملموستر به شخصیتهای داستان خودتون تزریق کنید. حس همدلی توی وجودتون رشد میکنه و این یه قدرت جادویی به اثر شما میده.
…..> پردازش اطلاعات توی ذهن با قدرت بیشتری انجام میشه. خوندنِ مداوم باعث میشه که همیشه در حال پردازش اطلاعاتی باشید که نویسنده در طول داستان در اختیار شما میذاره. به همینخاطر نه تنها یه تمرین برای ذهن شماست که قدرتمند بشه و توانایی تحلیل و انتقاد شما رو تقویت میکنه بلکه باعث میشه مخاطب رو بیشتر درک کنید و بدونید که چه جاهایی دارید زیادی از ذهن اون کار میکشید و بهتره شفافتر صحبت کنید و فضا رو شرح بدید یا برعکس. راحتتر بخوام بگم این هست که تجربه کسب میکنید برای نوشتن داستانهای خودتون. که خیلی ذهن خواننده رو خسته نکنید.
……> خوندن کتابها و داستان سرایی ها روی تمرکز شما تاثیرات فوقالعادهای میذاره. تمرکز داشتن توی داستان سرایی خیلی مهم و لازم هست. چرا که اگر شما تمرکز نداشته باشید و نتونید زنجیرهی رخدادها و حوادث داستان رو به هم پیوسته پیش ببرید باعث سردرگمی، گیجی و کلافگی مخاطب میشید. فراموش نکنید که پراکنده گویی و آشفته بودن فضای داستانی شما همانا، بسته شدن داستان شما توسط مخاطب همانا.
…..> مواجه شدن با یه دنیایی متفاوت از اون چه که توی ذهن شما میگذره یکی دیگه از معجزههای خوندن هست. آشنا شدن با این دنیاها و کسب تجربه از اونها کمک بزرگی به شما نویسندهها میکنه. باعث انعطاف محتویات ذهنی شما میشه. اون وقت مرغ تون همیشه یه پا نداره و میتونید با کش و قوس دادن به اتفاقات داستان، اون رو جذابتر و قابل باورتر کنید.
…….> غرق شدن توی داستانها مخصوصا از نوع تخیلی و همزاد پنداری با قهرمان داستان و تجربهی لحظه به لحظه اون داستان، مغز ما رو به چالش میکشه و بخشهای مسئول افکار خلاقانه رو قلقلک میده.
……> تجربیات ما در طول زندگی محدوده و تنوع زیادی نداره. خوندن، این فرصت رو به ما میده تا تجربههای بیشتری که بقیه کسب کردن رو بشناسیم و نریم که از اول چرخ رو اختراع کنیم. کافیه به ایدههایی که با نگاه عمیق و دقیق از دنیای اطراف به سراغ ما میاد با تصورات و افکار خلاقانهتر توی ذهن، بال و پر بدیم و یه اثر ماندگار و جذاب بسازیم. [ ایده تولید محتوا { آموزش ساخت بانک ایده} ]
خلاصه اینکه مغز یه عضله هست مثل همهی عضلات دیگه. اگه تحرک نداشته باشه ضعیف میشه و خوب واستون کار نمیکنه. بهترین و اثربخش ترین تحرک و ورزش هم برای اون کتاب خوندن و داستان خوندن هست.
اینم یه داستان دیگه : برای خلاقیت در تولید محتوا به خودتان تلنگر بزنید ( + داستان واقعی ِدستگاه MRI ،سری هیجان!)
6اُم : ببینم چیکار میتونید کنید تا خون تو رگهای خواننده به جوش بیاد
نوشتن یک داستان کسالت بار و یکنواخت کار هر کسی میتونه باشه. فکر نکنید با نوشتن داستانی که مثل یه لالایی میمونه و خیلی طول نمیکشه که صدای خروپف خواننده با صدای تیک تاک ساعت رومیزی شخصیت خوابالوی قصهی شما هماهنگ میشه تونستید شاخ غول رو بشکونید.
اگر میخوایید یک داستان خوب و گیرا و جذاب بنویسید با ایجاد کشمکش و درگیری بین شخصیتها یا رویدادهای داستان اون رو از حالت منفعلانهی خواب آور در بیارید.
کشمکشها و تنشها هستن که توی نقاط حساس و بزنگاهها بحرانها رو به وجود میآرن، تصاویر ذهنی خواننده رو به چالش میکشن، قهرمان یا آدم بدهی داستان رو وارد میدون میکنن و اون مجبور هست که با نشون دادن واکنشهایی داستان رو پیش ببره.
اصلا برای اینکه داستان پیش بره باید بحرانها وارد عمل شن که نقاط اوج اتفاق بیفتن.
باید خواننده رو توی شرایطی قرار بدید که با کنار هم گذاشتن قسمتهای مختلف این پازل، سرنوشت داستان رو با یه لبخند رضایت بخش و مغرورانه حدس بزنه اما چیزی نمیگذره که متوجه میشه اشتباه کرده و بیشتر جذب میشه تا کشف کنه که کجای کار رو اشتباه کرده و چه بلایی سر داستان اومده. البته این رو هم باید بگم که خیلی شورش هم نکنید تا این حس به خواننده دست نده که اون رو سر کار گذاشتید.
ولی مطمئن باشید که یه داستان با ساختار درست همراه با کشمکشها و تنشهای جذاب تاثیر عجیبی روی محبوبیت اون میذاره.
تنشها دو کار بزرگ انجام میدن که حضور اونها رو توی داستان سرایی بی برو برگرد الزامی میکنه:
¹ وجود کشمکش و تنش در حین داستان و حل اون تا آخر ماجرا چه به خوشی چه به ناخوشی، به داستان تحرک میده و اون رو به طرف هدف هل میده.
² شخصیتهای داستان طی کلنجار رفتن با کشمکشها و تنشهای بیرونی و درونی به چالش کشیده میشن و رشد میکنن، قدرت و بینش جدیدی پیدا میکنن. که این وسط شخصیتهای جذابی ایجاد میشه که خواننده به شدت با اون شخصیتها ارتباط برقرار میکنه.
در ضمن جالبه بدونید که توی داستان سرایی به طور معمول 6 نوع کشمکش یا تنش داریم:
انواع کشمکش ها در داستان سرایی در تولید محتوا
1–کشمکش شخصیت با خودش
این درگیری در ذهن شخصیت اتفاق میفته و اون با برخی از جنبههای روانی و احساسی خودش مثل احساس شرم، خشم و حسادت دست و پنجه نرم میکنه. اغلب فرد دچار تنگناهایی میشه که باید سر بزنگاه تصمیمات سرنوشت سازی بگیره که روی کل روند داستان تاثیر میذاره.
بهترین نمونهای این تنش رو میتونیم توی نمایشنامه هملت اثر شکسپیر ببینیم که خودش رو توی مرگ پدرش مسئول و گناهکار میدونه. و یا داستان دختر کشیش اثر جورج اورول که دخترکی با اعتقادات سرسختانهی مسیحی پس از تغییراتی در زندگیاش همچنان با خودش و جای خالی چیزی در درونش درگیر است.
2– کشمکش شخصیت با شخصیتهای دیگه
میتونیم بگیم بیشترین نوع کشمکش توی داستان سرایی که ما شاهدش هستیم همین درگیری شخصیتهای مختلف توی داستان هست. این شخصیتها میتونن پدر و مادر سخت گیر قهرمان داستان یا تقابل قهرمان و ضدقهرمان باشن. که زمانی اتفاق میفته که یه ضد قهرمان اهدافی مخالف یه قهرمان داره و فقط امکان پیروزی یک نفر وجود داره و میشه گفت برای خوانندهها جذابیت زیادی داره.
نمونهی بارزش هم هری پاتر دوست داشتنی هست که رولینگ تو کتاب اول از کشمکش هری با پدر خوانده خشن و عمو و عمهاش حرف میزنه که بخاطر قدرت جادویی هری ازش سوءاستفاده میکنند و در ادامه هم درگیریهای دانشجوهای دیگه با هری مثل دراکو مالفوی که به هری و محبوب بودن و استعدادهای اون حسودی میکنه.
3– کشمکش شخصیت با جامعه
این کشمکش در تقابل بین فرد و جامعه اتفاق میفته. نگاه انتقادی این داستان سرایی ها به جامعه تنش ایجاد میکنه و خواننده رو ترغیب به پیش رفتن با داستان میکنه.
کتاب مروارید جان اشتاین بک یک نمونهی خوب برای این کشمکش هست. سرخ پوستانی که در چنگال سفید پوستان اسیر هستن و سفید پوستانی که همه چیز رو به زور کنترل میکنن و مانع خوشبختی و موفقیت سرخ پوستها میشن. اونجایی که دکتر پسر شخصیت اصلی داستان رو مداوا نمیکنه چون میدونه اونها فقیرن و نمیتونن هزینه درمان رو پرداخت کنن و اونجایی که کینو شخصیت اصلی داستان مرد ماهیگیری که بعد از پیدا کردن مرواریدی درشت توی دریا اولین چیزی که به ذهنش میرسه خوشبختی پسر و همسرش هست و همچنین داشتن یک اسلحه برای دفاع از خودش و خونوادهش، مقدار خشم و ناراحتی شخصیت از جامعه رو اثبات میکنه.
یه جایی از داستان اشتاین بک آورده که:
“مشکل میشه راه درست رو پیدا کرد. از وقتی اومدیم تو این دنیا همهش گولمون زدن.”
4–کشمکش شخصیت با طبیعت در محتوای داستانی
رابینسون کروزوئه که فکر کنم همه ما اون رو میشناسیم یکی از شخصیتهای معروفی هست که در مواجهه خیلی زیادی با طبیعت ِ خشمگین دریا و جزیرههای دورافتادهی خالی از آدمیزاد و گاهی پر از آدم خوار داستان جذابی رو به وجود آورده.
سانتیاگوی داستان پیرمرد و دریای ارنست همینگوی هم یکی از پرجاذبهترین شخصیتهای داستانهای چالش برانگیز به حساب میاد. سانتیاگویی که تلاش میکنه تا شجاعت لازم برای گذشتن از موانعی که زندگی (همون دریای داستان) توی راهش میذاره، به دست بیاره.
طبیعت خیلی وقتها میتونه قدرتمندتر از همهی ما باشه و شخصیتها برای کنار اومدن با این واقعیت به اعتماد به نفس و شجاعت زیادی نیاز دارن.
5– کشمکش شخصیت با نیروهای فرازمینی
درگیری با نیروهای فراطبیعی و شیطانی میتونه به شکلهای مختلف اتفاق بیفته. و شخصیتهای داستان رو تا حدود زیادی غیرقابل پیش بینی و خطرناک میکنه. که ناخودآگاه به داستان ژانر ترسناک تعلق میگیره. حتی اگه خود نویسنده نخواد این نیروهای عجیب و غریب فضای ترسناکی رو به وجود میآرن.
سلطان وحشت، استفان کینگ از استادای نوشتن این جور داستان سرایی هاست. “آن” از رمانهایی هست که با خوندن اون دیگه دلقکها واسمون خنده دار نیستن. شخصیت اصلی داستان دلقکی مستقر در فاضلاب هست که مسیر داستان رو به طرز وحشت آوری پیش میبره.
6–کشمکش با تکنولوژی در مهارت storytelling
علم رفته رفته داره اختیار دنیا رو توی مشت خودش میگیره. و این موضوع نتیجهش چیزی نیست جز روبروی هم قرار گرفتن انسان و تکنولوژی.
زمانی که تکنولوژی مانع رسیدن انسان به هدفش میشه یا از دستورات انسان سرکشی میکنه تنشی هست که داستانهای علمی تخیلی رو خیلی محبوب و جذاب کرده.
هارلن الیسون از اولین نویسندههایی هست که از خطراتی که پیشرفت هوش مصنوعی زندگی ماها رو تهدید میکنه توی داستانهاش حرف زد.
داستان “دهانی ندارم و باید جیغ بکشم” داستان یه هوش مصنوعی هست که باید در اختیار انسانها باشه. اما تموم نیرو و تواناییهای خودش رو صرف نابودی انسانها میکنه و قتل عام بزرگی به راه میندازه.
انواع تنشها در داستان سرایی یا قصه گویی
یه چند تا نکتهی کوچولوی دیگه هست که توجه به اونها باعث میشه تنشها و کشمکشهایی که وارد داستان خودتون میکنید خیلی تاثیرگذارتر و مهیجتر بشن.
——> با مشخص کردن ژانر داستان، تعیین کنید که داستان به چه نوع کشمکشی نیاز داره. ژانرها شامل ترسناک، جنایی، تریلر، عاشقانه، علمی تخیلی، فانتزی، کلاسیک، کمیک و ماجراجویی هستند.
——> بعد از تعیین کردن هدف شخصیت در داستان سرایی ، موانع رو توی مسیر رسیدن به اون اهداف قرار بدید.
——> هرچقدر بیشتر تلاش کنید که کار قهرمان داستان رو برای رسیدن به هدف سخت تر کنید و احتمال پیروزی اون رو کاهش بدید، میتونم بگم که توی ایجاد تنش موفق تر بودید. حواستون به هدف باشه ولی با ایجاد مشکلات جدید و پیچیده تر کردن موانع داستان رو پر چالش تر کنید.
——> ایجاد تنش رو بین شخصیتهای دیگهی داستان فراموش نکنید. چون کشمکش بین اونها کار رو برای شخصیت اصلی سخت تر میکنه. شاید گاهی لازم باشه شخصیتهای ثانویه جدیدی اضافه کنید که با خودشون چالشهای جدید هم بیارن.
——> همیشه و همیشه اون لحظههای کشمکش و پر تنش رو توی ذهن خودتون بازی کنید، انگار که دارید اون رو تماشا میکنید. بعد بنویسید. مطمئن باشید لحظهی خیلی قابل لمستری رو به وجود میارید. تازه شانس تبدیل شدن اون به فیلم هم با این کار بالا میره.
7 اُم : آخرش کلاغه رو تونستید از [ ترافیک همت ] در بیارید تا به خونهش برسه یا نه؟! 😉
خب حالا که گاو رو پوست کندید و رسیدید به دمش، باید بدونید که آخر داستان خیلی مهم هست که چطور تموم شه. گاهی خواننده یه داستان رو شروع میکنه فقط بخاطر لحظات عبرت آموز آخرش.
شما میتونید 200 صفحه خواننده رو با کلی عشق و علاقه همراه خودتون کنید اما با چند صفحهی آخر کتاب حسابی دلشو بشکونید یا فکرش رو در بیارید.
این لحظات برای اینکه داستان شما توی ذهن خواننده بمونه حسابی تعیین کننده هستن. دقیقا همین جا هست که به اهداف داستان و به انتهای مورد علاقه خودتون میرسید.
یه پایان هول هولکی و پر از لحظههایی که داستان خیلی دست پاچه پیش میره میتونه خواننده رو از اینکه داستان شما رو شروع کرده و برای خوندن کتاب شما وقت گذاشته ناامید و سرشکسته کنه. پس برای این بخش از داستان زمان و انرژی کافی بذارید تا زحمتهایی که تا حالا کشیدید به هدر نره.
[ روش های پایان بندی در داستان سرایی در محتوا ]
<<< یه روش این هست که خیلی شسته و رفته همه چی تموم بشه. نه سوالی باقی بمونه و نه ابهامی. کاملا روشن و مشخص هست که سرنوشت داستان و شخصیتها چی میشه.>>>
<<< این روش عکس روش قبلی در داستان سرایی هست. هیچ سرنوشت مشخصی برای داستان در نظر گرفته نشده. تا خواننده بتونه از تخیل خودش استفاده کنه و برای داستان تصمیم بگیره. این شیوه بیشتر برای مواقعی کاربرد داره که داستان قراره دنباله دار بشه و حس انتظار و هیجان خواننده رو برای خوندن هر چه زودتر کتاب دوم تحریک کنه.>>>
<<<بعضی موقعها هم خیلی روشن بیان نمیشه که آخر داستان چی شده. نویسنده یه سری اطلاعات نصفه و نیمه به خواننده میده و به اون اجازه میده که عمیق تر فکر کنه. این یه پایان تاثیرگذار و مورد پسند نویسندهها هست. چرا که خواننده تا مدتها بعد از تموم شدن داستان همچنان تو این فکر هست که چه اتفاقی برای داستان افتاده. هرچی بیشتر به موضوع فکر کنه ممکن هست بیشتر دنبال کارهای شما باشه.>>>
<<< یک پایان غافلگیر کننده در داستان سرایی میتونه به شدت هم جذاب و به یاد موندنی باشه. توی لحظات آخر هست که شما با دادن یه سری اطلاعات جدید و مهم خواننده رو حسابی غافلگیر میکنید. مثلا قهرمان داستان یه آدم شرور از آب درمیاد. افشاگریِ آخر داستان باعث میشه خواننده مدام برگرده به عقب و فکر کنه که چه اتفاقی افتاد که اینطوری شده.>>>
شخصیت اصلی داستان رو زمان نوشتن پایان داستان فراموش نکنید. اون توی مسیر داستان مرکز توجه داستان بوده و مواجهه و مقابله با همه اون تنشها باید از شخصیت یه شخصیت متفاوت و جذاب خلق کرده باشه. پس حواستون همیشه به اون باشه.
و همچنین به خواننده. اون زمان خودش رو برای اثر داستانی شما هزینه کرده پس شما یه پایان فوق العاده بهش بدهکارید.
اگر چندین ایده واسه پایان دارید فقط و فقط و فقط به فکر زیرکانه بودن اون نباشید. این رو هم در نظر بگیرید که خواننده چه حسی با دیدن این پایان پیدا میکنه.
… is typing نویسنده
۴ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
عالیه. خیلی کامل مثل یک کتاب. لذت بردم.
خیلی کامل مثل یک کتاب. لذت بردم.
سپاس از شما
چقدر زیبا . تاثیر گذار و لذت بخش . خیلی ممنون